داستان شهریار و عشق سابقش در سیزده به در

شهریار گفته🥲: تقریباً سه سال پس از این شكست سنگین به تهران سفر كرده بودم،
روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود😊

در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانكاه مرا می‌فرسود،، رفتم در كنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم

، ناگهان توپی به پهلویم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركی بسیار زیبا و شیرین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ می‌نگریست،🥲🥲

نمی‌توانست جلو بیاید و توپش را بردارد،توپ را برداشتم و به او‌ دادم⚽️

با نگاه تعقیبش كردم تا به نزدیك پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت.

وای... ناگهان سرم گیج رفت، احساس كردم بین زمین و آسمان دیگر فاصله‌ای نیست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش...! آری... او بود... كسی كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكامیش، مرزهای شكیباییم را ویران ساخت و این غزل را در آن روز در باغ سرودم:

و شعری که خوندم🥲🥲🥲

#‌شهریار #‌سیزده_بدر #‌عشق #‌عاشقی #‌عید #‌غمگین
#‌عید
#‌عید_نوروز
  • 🙈
  • 🙉
  • 🙊
  • 💛
  • 💔
  • 💯
  • 💢
  • 👍
  • 👎
  • 👏
  • 👈
  • 👉
  • 🙏
  • 💪
  • 🎬
  • 🐥
  • 🌹
  • 🍁
  • 🍉
  • 🍕
  • 🍳
  • 🎂
  • 🎈
  • 🌍
  • 💩
  • 🚗
  • 📙
  • 😀
  • 😂
  • 😉
  • 😊
  • 😍
  • 😘
  • 💋
  • 😋
  • 😜
  • 👀
  • 😐
  • 😕
  • 😎
  • 😌
  • 😒
  • 😬
  • 😔
  • 😢
  • 😭
  • 😷
  • 😎
  • 😨
  • 😱
  • 😡
  • 😠
😊

مرتبط

banooy_basalighe

در حال بارگذاری
X
این ویدیو